امروز
نه؛ همهی روزهابا چای یخ زده میگذرد
لیوانی بر طاقچه ی کوچک اتاق آرزوهایم
آنگاه که غرق در کلمه شدم
پردهی توری سفیداو را پنهان میکند
و من از میان مشبک های لوزی شکل آن
به دنبال واژهای جدید
برای شعرهایم هستم
آن سوی پرده
شهری است با چراغهای خاموش
افسوس که باز هم دیر رسیدم
حتی او هم خوابید
تا تک تک واژگان شعرم را
در تقلبی شیرین به یادم آورد
خواب، فریاد میزند
و من گام در نوشتن میگذارم
شعر، سکوت را خفه
و هذیان های خوابم را زنده میکند
و باز هم چای یخ زده
لیوانی بر طاقچه کوچک اتاق آرزوهایم.
محبوبه آبیاتی.باران