جسمم نگاه می کند و در حسرت دل است
می گوید این خدا که خالق تو از گل است ،
تبعیض قایل شده بین جزء به جزء تو
چون بال را به دل داده و پای من در گل است
می گویم : مکن شکوه زیرا که قبل تو
دل زنده بود در عالمی ، که بی گل است
اشکی میان چشمانش حلقه زد و گفت :
ای کاش بال به جسم می داد که در گل است
زیرا که طاقت من بیش از او بریده است
این خسته دل گرفتار من شده؛ گرفتاریش گل است
باران